زندگی باید کرد
با مرد ساده ی روستا
با کدبانوی پرتلاش
که رنج سالها فقرونداری را
چه آسان به دوش می کشد.
زندگی باید کرد
با بافه های گندم
با داس و درو
در کرت های پر آب
همنوا با پرندگان.
زندگی باید کرد
با بوی نان داغ
شیر تازه ی گاو
ماست و کره، دوغ و پنیر
و میوه های نوبر باغ.
زندگی باید کرد
در خانه های کاهگلی
در نگاه های آشنا
در محبت های بی دریغ
در قلب هایی که چون چشمه باصفاست.
وقتی دلت می گیرد
از آن همه رنگ و ریا
از لبخندهای دروغین
و نگاههای پر ادعا
زندگی را تماشا کن :
در چهره ی ساده ی دختر روستا
در سینه ی گشاده ی صحرا
و در سرسبزی چراگاه
و نرمش چرای بره ها
در سکوت دره ها
و آواز خوش مرد چوپان
در کنار رمه ها
صدای زنگوله ی بزغاله ای در آغل .
زندگی را باید دید ...
برگرفته ازقسمتی از شعر ابتدای کتاب : دریاچه پریشان و فرهنگ منطقه فامور"نوشته دکتر جهانبخش ثواقب"